جسم و جان در بستر حِرمان و تب است
هر کسی داند که قمر در عقرب است
از جنایت های ریا کاران کر
آسمان آکنده ز یا رب یارب است
زد ریا در خرمن باورها شرر
آتشی افتاد به هرچه مذهب است
وعده ها پوسید و عدالت هم پرید
در هوای دیدن حق جان بر لب است
تنگ دستان در غم یک لقمه غذا
رانت خوار پست پُزش به غبغب است
روزه ام اما غم نافذ می خورم
باورم این است که در تاب و تب است
___________________
دکتر نادر نوری خرداد97
در آدینه سحر با جبر تقدیر
به دنیا آمدم در هفتم تیر
چو دیدم به زمین تبعید گشتم
ز غم با گریه شد اشکم سرازیر
مگر بد کرده ام یا که خطایی
به خاک افتادم و گشتم زمین گیر
سزایم این نبود ای آفرینش
نه گندم خوردم از جایی نه انجیر
نمی دانم چرا در این جهانم
ندارم پاسخی با این تفاسیر
جهان بی ارزش است وپوچ در کل
بشر پی می برد این را ولی دیر
گرفتار هیولای زمانم
ندارد منطقی جز زجر و زنجیر
اگر دنیا تو بستی پای نافذ
در آخر می رهد با فکر و تدبیر
دکتر نادر نوری ( نافذ) خرداد97