روزی سوار بر آرزوهای بربادرفته ، پیاده در خیابانهای خیال در راهی می رفتم . آقازاده ای رانت خوار بر دنای ملت سوار پیش پایم ایستاد که : ای نادر در راه مانده، ای همان که روز و شب کتاب خوانده ، تا کنون با قلم غلمبه ات به کدام قله رسیده ای و مزه ی کدام خوشی را چشیده ای ؟ بیا ای نادر پیر، ای درس خوانده ی بی تدبیر چون ما ره...
پندهای بهداشتی رستم به اسفندیار ____________________ تهمتن چو از خواب بیدار شد شتابان روانه ی بازار شد وزان سوی دیگر گو اسفندیار فلافل به دستش به اسنپ سوار چنین گفت رستم به اسفندیار کمی وزن خود را به پایین بیار شکم گشت فربه و تن شد گران پیاده برو چاق گشتی جوان یکی پند گویم تو را من درست چو خواهی بمانی جوان تندرست جهان...